هم صدای خوبم

دستامو جلوي چشام ميگيرم تا ديگه هيچ چيزو نبينم سعي ميكنم صدايي نشنوم اروم اروم انگار كه كر شدم

محكمتر چشامو ميبندم  تا برم دنياي تاريكم يك لحظه ديگهههه من من نيستم .. تا فقط يادم بره خودم...بعد تو

ميشم تو فقط تو  .....من بايد كي باشم خودم يا تو كاش هيچكس نبودم

نوشته شده در شنبه 8 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط سارا| |

با خودم ميگم طاقت بيار مگه قراره چند سال توي اين دنياي لعنتي زندگي كني چقدر سخت ميگيري ولي اين فقط يك لحظه بهم ارامش ميده بعد از يك لحظه دوباره گيجم گيج مثل صبح بعد از مستي

نوشته شده در یک شنبه 4 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط سارا| |

خيلي وقتا ادم بيشتر از اينكه دلتنگ بشه 

 

روانش خراب ميشه اين از دلتنگي هزار برابر بدتره

 

خيلي سخته اونقد دل تنگ بشي كه ....

 

واقعا ندوني بايد چكار كني ميرم توي يه اتاق ودوس

 

 

 

دارم هيچ صداي

 

 

 

نشنوم سرمو توي دستام ميگيرم و نميدونم

 

 

چند ثانيه بعد اشكام  سرازير ميشه دلم ميخواد داد

 

 

بزنمو ولي نميشه .چقدر سخته نشه ....نشه....نشه...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 4 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط سارا| |

 

نوشته شده در جمعه 25 / 8 / 1390برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط سارا| |

تمام ارزوهایم به دود .....

 

نوشته شده در جمعه 25 / 8 / 1390برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط سارا| |

هوای شهر بارانیست .

اسمان شاید هنوز امیدوارست..

من دیگر سبز نخواهم شد

حتی اگه تمام دریاها را به پایم بریزند

من خشک و شکننده ام ...

مثل شاخه ای که سالهاست از ریشه اش جدایش کردنند

کاش تو سبز باشی.... کاش

نوشته شده در جمعه 25 / 8 / 1390برچسب:اسمان شاید هنوز امیدوار است که این ذهپپ,ساعت 2 بعد از ظهر توسط سارا| |

نگرانم كه بروم از يادت

 

و تو اشنا بشوي با غريبه اي مثل من ...

 

مثل روز اولمان..

.

يادت هست...؟

 

چقدر غريبه بوديم براي هم

 

اما......

 

حالا تنها اشناي مني...

نوشته شده در جمعه 18 / 8 / 1390برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط سارا| |

 

نوشته شده در سه شنبه 1 / 8 / 1390برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط سارا| |

نمیدونم چی بنویسم......هوا داره هر روز سردتر میشه مثل دل ادما..

چقدر بده.... 

نوشته شده در سه شنبه 1 / 8 / 1390برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط سارا| |

تو دنیا 2نفر دردامونو میشناسه و امید میشه داشت

که تنها نیستیم یکی خدایکی اون که درد مشترک

 داشتی باهاش...

خدا که قربونش برم ما در حدش نیستیم

 هم دردم که اگه مرهم بلد بود خودش درد

نمی کشید...بازم خدا  بازم خدا....

نوشته شده در یک شنبه 29 / 7 / 1390برچسب:,ساعت 5 بعد از ظهر توسط سارا| |

صفحه قبل 1 ... 12 13 14 15 16 ... 19 صفحه بعد


Power By: LoxBlog.Com